سیر، یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکین چقدر بد بويي
گفت، از عیب خویش بیخبری
زان ره از خلق، عیب میجويی
گفتن از زشترويی دگران
نشود باعث نکورويی
تو گمان میکنی که شاخ گلی
بصف سرو و لاله میرويی
یا که همبوی مشک تاتاری
یا ز ازهار باغ مینويی
خویشتن، بی سبب بزرگ مکن
تو هم از ساکنان این کويی
ره ما، گر کج است و ناهموار
تو خود، این ره چگونه میپويی
در خود، آن به که نیکتر نگری
اول، آن به که عیب خود گويی
ما زبونیم و شوخ جامه و پست
تو چرا شوخ تن نمیشويی
نظرات شما عزیزان: